مردم محتاط هستند و بیشتر به امنیت خود اهمیت می دهند

Lightbulb

برای گری واضح به نظر می رسد افرادی که جانشان در معرض خطر است بسیار می ترسند. آنها مراقب علائم خطر خواهند بود. به محض تهدید ، آنها تمام تلاش خود را برای حفظ امنیت خود و خانواده خود انجام می دهند. آنها هیچگاه خطرات غیرضروری نخواهند پذیرفت. گری معتقد است افراد معقول همیشه ایمنی را در اولویت خود قرار می دهند ، حتی اگر نگرانی های دیگری نیز داشته باشند.

در نتیجه, گری اعتقاد راسخ دارد که مردم در مواجهه با خطر میتوانند شجاع یا بی پروا یا خوش بین و یا دلسرد یا دلخور باشند. او همچنین معتقد است که شخص برای هیچ چیز جز امنیت خود ارزشی قائل نیست.

Suspicious Gary
گری غالبا خیلی مشکوک میشود اگر یک متقاضی خظری را قبول کند که از نظر گری احمقانه است. او همچنین ممکن است وقتی که اشخاص دیگر در داستان متقاضی خطرات را میپذیرند مشکوک شود.
Red Flag

زودتر از خانه خارج نشوید

چریکها بارها سونيا را تهدید کرده بودند که کشور را به مقصد دیگری ترک کند. اما این اتفاق تا زمانی که آنها سعی کردند او را ترور کنند نیفتاد . گری این مسئله را به دشواری باور میکند. او فکر میکند اگر سونیا واقعا در خطر بود میبایست خیلی زودتر از اینها فرار میکرد.

چه چیزی به سونیا کمک کرده است؟

مانوئل و خانوادهاش پس از اینکه مجلس محلی تلاش کرد تا پسر نوجوان آنها را بکار گیرد تصمیم گرفتند کشور را ترک کنند.. همسر مانوئل و بچهها یک روز بعد کشور را ترک کردند.. اما مانوئل برای چند هفته بیشتر ماند تا خانهشان را بفروشد و کسب و کارش را جمع کند.. گری کنجکاو است که مانوئل نگران امنیت خویش نیست. اگر مانوئل واقعا ترسیده بود باید با خانواده خود فرار میکرد.

پسر یک سیاستمدار قدرتمند برای ماهها پورابي را آزارو اذیت میکرد. چند هفته پیش از پایان سال آخر دانشگاه ، او تهدیدی جدی کرد، او به پورابی گفت اگر او قبول نكرد كه با وی ازدواج كند ، او را با اسيد خواهد سوزاند. پورابی مخفی شد و به مدرسه نرفت،  اما او یادداشت های همکلاسی خود را قرض گرفت و به تحصیل ادامه داد. او برای نوشتن تز خود به دانشگاه بازگشت و یک هفته بعد هم به کانادا عزیمت کرد. گری گمان می کند که داستان پورابی درست نیست. مطمئناً او فوراً فرار می کرد و دیگر نمی توانست مدرک خود را دریافت کند.

چه چیزی به مانوئل و پورابی کمک کرده است؟

Red Flag

بلافاصله درخواست پناهندگی نداند

إستير از مرز مکزیک وارد ایالات متحده آمریکا شد.. او از مقامات آمریكا دوری كرد و راهی كانادا شد. گری فکر می کند که اگر او واقعاً در کشور خود در معرض خطر بود، می توانست درخواست پناهندگی خود را در ایالات متحده، به عنوان اولین کشور امن اعلام نماید. گری گمان می کند که او فقط می خواهد در کانادا زندگی کند.

موكيسا مشغول تحصیل در دانشگاه کانادا بود که خانواده اش به کشورشان برگشتند و او متوجه شد که یک همجنسگرا است. این بدان معنی بود که دیگر بازگشت او به کشورش برایش امن نبود. موکیسا شروع به بررسی گزینه های قانونی خود کرد. او با یک وکیل ملاقات کرد، در مورد روند ادعای پناهندگی اطلاعاتی کسب کرد و شروع به جمع آوری مدارک کرد. قبل از انقضای ویزای دانشجویی، وی درخواست پناهندگی داد. گری فکر می کند که اگر موکیسا واقعاً از بازگشت به کشورش می ترسید، خیلی زودتر درخواست خود را مطرح می کرد. او گمان می کند که موکیسا فقط به این دلیل درخواست پناهدگی خود را مطرح می کند که ویزای وی در حال انقضا بوده است.

چه چیزی ممکن است به استر و موکیسا کمک کرده باشد؟

هي-يونگ بارها به همراه شوهرش که دست بزن هم داشت برای سفرهای کاری به خارج سفر کرد. اوهمیشه همراه شوهرش به کشور خود باز می گشت. هي-يونگ فکر نمی کرد که او انتخاب دیگری هم داشته باشد. گری در این داستان شک دارد. او فکر می کند که اگر هي-يونگ از سوی همسرش واقعاً در معرض خطر بود ، می توانست یکی از این سفرها را به عنوان فرصتی برای فرار از آن استفاده کند.   او احساس می کند که هي-يونگ شانس های زیادی برای طرح دعوی پناهندگی در یکی از این کشورها داشته است.

چه چیزی ممکن است به هي-يونگ کمک کرده است؟

إيميلي هرگز نمی دانست که شخصی مانند او هم ممکن است پناهنده شود. او همیشه فکر می کرد که یک پناهنده کسی است که از دولت کشورش می ترسد. امیلی سالها پیش برای فرار از همسرش به کانادا آمد . او مخفی شد. پس از گذشت سالها ، او داستان خود را برای یک زن و شوهر از دوستان قابل اعتمادش گفت. همه آنها موافق بودند كه بهترين راه براي ايمن ماندن او، پنهان ماندن است. گری شک دارد که امیلی واقعاً از شوهرش ترسیده است. گری فکر می کند که اگر او ترسیده بود ، بیشتر تلاش می کرد تا درخواست استفاده از سرویس حمایت کانادا را اعلام کند.

چه چیزی ممکن است به امیلی کمک کند؟

Red Flag

رفتن به خانه

ديزيريه هرگز نمی دانست که شخصی مانند او هم ممکن است پناهنده شود. او همیشه فکر می کرد که یک پناهنده کسی است که از دولت کشورش می ترسد. امیلی سالها پیش برای فرار از همسرش به کانادا آمد . او مخفی شد. پس از گذشت سالها ، او داستان خود را برای یک زن و شوهر از دوستان قابل اعتمادش گفت. همه آنها موافق بودند كه بهترين راه براي ايمن ماندن او، پنهان ماندن است. گری شک دارد که امیلی واقعاً از شوهرش ترسیده است. گری فکر می کند که اگر او ترسیده بود ، بیشتر تلاش می کرد تا درخواست استفاده از سرویس حمایت کانادا را اعلام کند.

وقتی سربازان به جستجوی او رفتند, أندريس (Andrés) از مرز فرارکرد. او در کشور همسایه شروع به ساختن زندگی برای خود کرد. سپس فهمید که پدرش بسیار بیمار است. أندريس برای دیدار از او به پشت مرز رفت و برگشت. گری مشکوک است که أندريس دیگر از مقامات کشورش نترسد. وگرنه خطر بازگشت به وطنش را نمیپذیرفت.

چه چیزی ممکن است به ديزيريه و أندريس کمک کرده باشد؟

Red Flag

انواع دیگر خطرات

ليزا به گری گفت که او و دوست دخترش در یک حمله مخالفین همجنسگرایی به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.  دوست دختر لیزا به علت شدت جراحات وارده درگذشت. سالها بعد ، در حالی که هنوز در کشور خود زندگی می کرد، لیزا شروع به ملاقات با زن دیگری کرد. گری در داستان لیزا شک دارد. چرا با اینکه او می دانست که یک رابطه همجنسی دیگر چقدر خطرناک است، وارد این رابطه شد؟

به محمد توسط اعضای یک گروه شبه نظامی اخطار داده شد تا کار خود را به عنوان یک فعال اتحادیه متوقف کنند. هنگامی که وی هشدارهای آنها را نادیده گرفت ، این گروه بمبی را نصب کردند که ماشین وی را منفجر کرد. در صبح تظاهرات بزرگ اتحادیه ، محمد یک تماس تلفنی دریافت کرد که در صورت حضور وی ، وی را تهدید به مرگ می کرد. محمد به هر حال رفت. او به سختی از تلاش برای کشتنش جان سالم به در برد. گری داستان محمد را باور نمی کند. او باور نمیکند که محمد به تظاهراتی برود که ذاتا برای او خطرناک بوده باشد.

در کشور كونستانس، موعظه کردن و تبلیغ دینش ممنوع است و به شدت با آن برخورد میشود. با این وجود ، کانستانس غالباً جزوه های مذهبی را در دستشویی های عمومی می گذارد. او حتی وقتی که میدانست از سوی پلیس ایالتی تحت نظر است این کار را انجام داد.. گری نمی تواند باور کند که کنستانس چنین خطری را بر بپذیرد

چه چیزی ممکن است به لیزا ، محمد و کنستانس کمک کرده باشد؟

ويكتور توسط باند یک مرد جوان که باعث ترساندن افراد از گروه قومی او شده بودند مورد حمله قرار گرفت. پس از این حمله، دوستی او را به بیمارستان برد، و در آنجا کارمندان گزارش حمله را به پلیس دادند. افسر پلیس که با ویکتور مصاحبه کرده بود، او را با یک نام نژادپرستانه صداکرد. او به ویکتور گفت که در صورت ایجاد مشکل مشکلباید انتظار دردسر داشته باشد. ویکتور در جلسه مصاحبه اظهارات خود، هیچگونه مدرکی را از طرف دوست خود یا هیچ گونه سوابقی از بیمارستان یا پلیس ارائه نکرد.. گری فکر می کند که ویکتور باید برای تهیه این اسناد تلاش کرده باشد. او گمان می کند که ویکتور واقعاً از اعزام به کشورش نمی ترسد. اگر می ترسید ، او هر کاری را که می توانست انجام میداد تا از این ادعا دفاع کند.

چه چیزی ممکن است به ویکتور کمک کرده باشد؟

موسى به گری گفت که زنی در دفتر دولت به او کمک کرد تا از کشورش فرار کند. او قوانین را دور زده بود و به او مدارکی می داد که به وی اجازه سفر می داد. خود موسی نتوانست توضیح دهد که آن زن چرا این کار را کرده است. او حدس می زد که شاید او را به یاد پسر یا یک ازبستگانش انداخته باشد. گری تردید دارد که این زن برای کمک به موسی خود را در معرض خطر جدی قرار داده باشد. او اعتقاد ندارد كه كسی چنین کاری را برای یک غریبه انجام بدهد.

چه چیزی به موسی کمک کرده است؟

درباره ایده های بزرگ دیگرگری بخوانید بخوانید: