گوردن گزارشی را از یک روانپزشک کانادایی ارسال کرده است. روانپزشک می نویسد که گوردن در دوران نوجوانی شروع به کشف احساسات خود در مورد گرایش به هم جنس کرد. در مصاحبه ، گوردن توضیح داد كه او اولین نزدیکی با همجنس خود را هنگام “16 یا 17 سالگی” انجام داده است. به دلیل همین ناهماهنگی ، گری گمان می کند که گوردن در مورد گرایش جنسی خود دروغ می گوید.
ديدي در کشور خودش یک گزارش پلیس تهیه کرد. افسر پلیسی که با او صحبت کرده بود در گزارشش نوشت که حمله کنندگان او را تهدید به بازگشت و حمله مجدد کردهاند. دیدی در فرم اداره مهاجرت خود نوشت که “مهاجمین گفتند که دوباره بازخواهند گشت و کار من را تمام میکنند. دیدی نمیتواند توضیح دهد که چرا افسر پلیس در گزارشش اشارهای به تهدید به مرگ نکرده است. گری شک کرده است که دیدی بخش تهدید را خودش اضافه کرده است تا داستانش را پررنگتر کند.
لیژوان در فرم اداره مهاجرت خود نوشت که بازویش در یک حمله شکست. اوهمچنین نوشت که این حمله یک لب بریده و بینی خونالود برایش بجا گذاشت. لیژوان به هیئت رسیدگی، یک گزارش پزشکی ارائه داد که توسط بیمارستانی در کشور خودش صادر شده بود، گزارش نشان میداد که وی برای یک بازوی شکسته پذیرش شده و مورد درمان قرار گرفته است. گری مشکوک است زیرا گزارش هیچ اشارهای به جراحات صورت او نکرده بود.
مادر بادما یک نامه برای ارائه به هیئت برای او نوشت.در این نامه به برخی از آزار و تهدیدهایی که بادما از سوی معلم سابقش تجربه کرده بود، اشاره شده بود. اما بادما بدترین قسمت این راز را از مادرش مخفی کرده بود. در نتیجه، نامه فقط به بخش کوچکی از داستان اشاره می کرد. گری در زمان مطالعه نامه تصور می کند که مادر بادما تمام مشکلات او را شرح داده است. گری شک می کند که بادما سایر تجربیاتش را ساخته و پرداخته کرده تا تقاضای پناهندگیش پررنگتر جلوه کند.
چه چیزی ممکن است به گوردن،دیدی، لیژوان و بادما کمک کرده باشد؟
درباره ایدهای بزرگ گری مطالعه کنید: